Friday, October 17, 2008

امروز ار صبح که تو تختم بودمتا الآن که بیدار شدم، همینجوری بارونو
می شنوم که داره میاد. عجیب غریبه که خوشحالم، معمولاً بارون احساسات
منو به شدت نمناک می کنه و می خزونتم تو یه غارای عجیب غریب که
قندیلای فکرا و احساسای خیلی خیلی پرت ازشون آویزونه. ولی آی امسال
بارونو توش کلی ازون قرص آبیای ضد دیوونگی و پروزاک حل کردن.

آقای سروش، خانوم لادن، ما در این اتوپیای بارونی خودمون که بودیم،
کلی به شما فکر کردیم و اینکه با خواهر و سایر اعضای گروه باید یه برنامه
فیلم بینون خونه تون بذاریما! شام دو شب موندم نمی خوزیم در ضمن ( به همچنین
چیپس با کچاپ، کمتر از لازانیا و لوبیا پلو راضی نمی شیم جون شما)

2 comments:

soroosh said...

خواهر من یا خواهر خودت؟
بگذریم...وقتی اوتوپیای قسطی مون رو که تحویل بگریم از سرما سگ میزنه گربه بندری می رقصه تو این شهر. اونوقت هر موقع خواستی ( رسمن هر موقع به جز ایام یاد هندوستان کردن و اینها)بیا می شینیم دور هم فیلم می بینیم. یا اون یکی شهر احمقانه بارونی که خواهرم هست. یا یه جای دیگه. خوبی فیلم اینه که تو جیب جا میشه. عین غریبی و غصه و بارون.

Black Jazz Britain said...

لا الله الا الله...شما می خواین قیلم ببینین به خواهرهای همدیگه چی کار دارین؟ اصن می خواین همگی با هم بریم خونه خواهر من فیلم ببینیم!