در دو حالت هست که منو باید کاملاٌ تنها گذاشت. یکی وقتی صبح از خواب بلند می شم و فقط می خوام دست و صورتمو بشورم، قهوه درست کنم، حاضر شم و از خونه برم بیرون. یکیم وقتی شب ساعت ۳ خوابیدم،۸ دانشگاه بودم، ساعت ۷ رسیدم خونه و می خوام شاممو گرم کنم، تو هال ولو شم و غذامو میل کنم. در این دو موقع نمی خوام کسی از روز من بپرسه که چی کار کردم و خودش ۴ ساعت مخمو بزنه که چی کار کرده و فردا می خواد چی کار کرده و کوفت و زهر مار. یعنی دهه! تازه وقتی میایی به هزار زور غذاتو می کشی و می پیچونی (و بعضاً میدویی آن-لاین که ببینی چی شده) ببینی یه کیف آرایش رو میزته که مال خودت نیست. دهه! مهمون دعوت می کنین یا بهش بگین خفه خون بگیره، یا تو اتاق ملت نره. به اندازه کافی تا آخر هفته م سرم با دمم بازی می کنه که ندونم .چیم کجاست که بخوام یه دردسر دیگه م تحمل کنم. خوب یکم به فکر آدم باشین. آخر دنیای فردگرا لعنتی. دهه
خناق گرفتم. حالا دو روز دیگه باید منتظر شد تا یکم با اون دوتا غرغر کنیم خالی شم. هر کسیم گفته روانشناسا فلان و باید بدونن، بی جا کرده، هر وقت ساعتی ۱۲۰ دلار بهم داد مریضم به اراجیف ملت گوش می دم، براشم تا دلش بخواد مثل بلبل آواز می خونم. تا !!اون موقع برین خونه های خودتون آدمای تِلِپِ وقت نشناس
3 comments:
shrink e charlie ro tooye Two and Half Men didi? to lenge ye oon mishi.
الحمدالله که ندیدم. ولی شاکی بودم دیروزا!!! تو چطوری حالا؟ خوش میگذرد؟
migozarad! toronto nemiay?
Post a Comment