Sunday, July 27, 2008

با هم لبه سکوی سیمانی پشت به آفتاب نشستیم، آرنجامو رو چمن لَم میدم و
همینجوری که به هیچ جا خیره نشدیم حرف می زنیم. می گه تو به من اعتماد داری؟
میگم آره. می گه تو کلاً به آدما اعتماد می کنی. میگم به آدما ایمان دارم.
نگام می کنه. تو نگاش حرفی رو که دلم نمی خواد بشنوم می خونم.
+


می گه چشماتو ببندو خودتو ول کن.
پاهامو جفت می کنم، دستامو باز می کنم، چشمامو می بندم و خودمو ول
می کنم. نه یه بار و دو بار، اما هر دفعه، احساسی که قبل از زمین رسیدنم
می گیرتم، بهتر از قبله.

اعتماد کردن به آدما همیشه زمین نمی زنتت.

4 comments:

Doctor Rainbow said...

beautiful. pure. honest. straight to the point. soft.

beautiful, beautiful, beautiful.
xxx

Nana said...

:"> شماما رو خجل می فرمایید که حتی به اینجا سر می زنین، چه برسه به همچین کامنتتون.

Doctor Rainbow said...

ما بیشتر از اونکه شوما فکرشو بکنید به شوما و نوشته هاتون ارادت داریم قبله دو عالم
[چشمک]

Lmira said...

اما وقتی بزنه، معلوم دوباره بتونی بلندشی که...